
هر روز صبح از خواب که بلند میشم یه سری کارهای روتین رو باید انجام بدم تا حدود ساعت هفت و نیم بزنم از خونه بیرون تا 9 شب که برگردم ، ترافیک روزمره همت ، صدای ضبط و رادیو ماشین های دور و بر که باهات مماس و سانت به سانت جلو میرن ، سرکار خانم هایی که عینک دودی زده و خوابند ،
هر روز یکی از کارهای روتینی که انجام میدم اینه که تصمیم می گیرم ایشاا.... از فردا بنده خوبی میشم ، دروغ نمیگم ، قسم الکی نمیخورم ، غیبت نمی کنم و هزار کار نکرده که منتظرم یه روزی انجام بدم ،
اما امروز یک کم با روزهای دیگه فرق می کرد ،
اولیش اینکه مصادف بود با تولد آقام ابوالفضل العباس
دوم اینکه یک سال بزرگ تر شدم و زادروزم بود و یک قدم تو سرازیری زندگی جلوتر ، گر چه روزهای عمر خیلی چیزها یادم داده و امروز علی رغم چیزهای زیادی که این تجربیات ازم گرفته دیگه بسادگی نمی شکنم اما امروز شدیداً تو این فکر بودم که اون روز افسانه ای که من پسر خوبی بشم کی میاد ؟؟ و اصلاً خدایا تو این چند سال عمر من چه کردم که اینهمه برنج و گوشت و مرغ و روغن خرجم شده ؟؟ تمام نگرانی های روز تولد بکنار ، اینکه یک روز و اندی کانون توجهات دوستانم هستم خیلی خیلی حال میده ، هر جا میری چه تو جامعه مجازی و چه غیر مجازی اونهایی که یک کم حافظه دارند بهم تبریک میگن و گاهی مثل پارسال 2 بار برام تولد گرفتند ، اینجا از همه و تک تک دوستام که یادم بودند تشکر می کنم و رسماً اعلام می کنم شاید از فردا سعی کنم پسر خوبی باشم ......
برچسب ها: عباس، ابوالفضل، تولد، تهران، شهرام، خدا، برنج، گوشت، زادروز، مولا،

نمی دونم این کودک درون است ، حیوانی درنده خو است ، شیطان رجیم است ، یا خود خود خودم هستم که گاهی حسابی می زنم به در حیوانیت ؟ همین چند روز پیش با یکی از عزیز ترین دوستانم بخاطر اشتباهی کوچک بلند صحبت کردم و تلفن رو قطع کردم
امروز اس ام زد : سلام ، من الان وارد عراق شدم جایت خالی اربعین بیادت خواهم بود ما را حلال کن یا علی
عمر آدمی کوتاه تر است که حتی یک لحظه بگذارد این حیوان درنده درونش آزاد باشد و این و آن را آزار بدهد ، عمر کوتاه تر است که دوستی را آزرده کرد
و من تا اربعین همراه او به زیارت مشغولم و یک چشمم سوی حسین و چشمی دیگر سوی ابوالفضل دارم .
طبقه بندی: اجتماعی، خاطره،
برچسب ها: اربعین، حسین، ابوالفضل، کربلا، دوست،
اس ام اس اول
اس ام اس دوم
اس ام اس سوم
در قرعه کشی عتبات پذیرفته شدید
حدود یک ماه پیش بود که ثبت نام اینترنتی شروع شد و من موقع ثبت نام هیئت خاله خان باجی های عیال محترمه خودم و دو تا پسرم رو به نیت صاحبین اسمشان تو یک گروه جداگانه ثبت نام کردم
از دیروز معرکه داریم
اسم اونها در نیامده و این دو تا راه می روند و سوز می دهند که : کربلا کربلا ما داریم می آییم
سری قبل هم که قسمت شد و مشرف شدم همین حال امروز رو داشتم ، شیطان رجیم مرتب تو دلم می انداخت گرفتاری ها و بی پولی ها و دردسر ها و خطر بمب گذاری و این حرفها رو
از دیروز باز دوباره همین حرفها تو گوشمه
و سرگیچه گنجشک مستی رو دارم که پس از سالها در قفس او را در باغی سر سبز آزاد کرده اند
خودمو دور حرم می بینم و مانده ام برم اونجا برم اینجا ؟
میرم اونجا دلم این وره میام این ور دلم اونجاست
مگر این سرزمین خشک و گرم و سوزان و پر بلا چه دارد که آن را با هزاران باغ سر سبز هم معامله نمی کنیم ؟
باری اگر تو خواندیم راه نشانم بده
برچسب ها: کربلا، ابوالفضل، حسین، عباس، عتبات،